۱۰ فیلم «وسترن اسیدی» با داستان های متفاوت و غم انگیز
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۰۷۷۷۳۹
از زمانی که پائولین کایل، منتقد مشهور سینمایی، در نقد فیلم ال توپو ساخته آلخاندرو خودوروفسکی در دهه ۷۰، اصطلاح «وسترن اسیدی» (acid Western) را مطرح کرد، این ژانر به شیوههای پیچیده بسیاری توضیح داده شده است. یک توضیح سادهتر این است که وسترن اسیدی یک زیرشاخه از ژانر وسترن، متشکل از فیلمهایی است که در آن اتفاقات عجیب و تکان دهنده رخ میدهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آنها یا میمیرند، یا در نتیجه عواملی که خارج از کنترلشان است، به شدت رنج میبرند، یا در فکر آیندهای نامعلوم به حال خود رها میشوند. قبل از اینکه این اتفاق بیفتد، آنها در معرض انواع تجربههای عجیب و غریب قرار میگیرند که از توهم تا برخوردهای خصمانه یا ناخوشایند با شخصیتهای متفاوت را شامل میشود.
در این سبک جاه طلبیهای استعاری آثار مورد تحسین منتقدان مانند شین و جویندگان را با افراط فیلمهای وسترن اسپاگتی و چشمانداز ضد فرهنگ دهه ۱۹۶۰ ترکیب میشوند؛ بنابراین فیلمهای وسترن اسیدی معمولی، مخاطبان را به این خاطر انسانها تا چه حد میتوانند عجیب و پیچیده باشند، شگفت زده میکنند و فیلمهای زیر از بهترین فیلمهای این ژانر بحث برانگیز به شمار میروند، زیرا به خوبی عناصر کلیدی که در بالا به آنها اشاره کردیم را به تصویر میکشند.
۱۰- The Shooting (۱۹۶۶)فیلم تیراندازی اولین فیلم وسترن اسیدی به شمار میرود و یقیناً با تداوم حس ابهام در طول داستان و ارائه یک پایان خونین، پایه و اساس این ژانر فرعی را به درستی بنا میکند. شخصیت اصلی فیلم، «زنی بدون نام» مرموز است که برداشتی زنانه و شیطانی از شخصیت «مردی بدون نام» با بازی کلینت ایستوود است. او به دو هفت تیرکش پیشنهاد میدهد تا او را در بیابان همراهی کنند، اما هیچ گاه نمیخواهد توضیح دهد که به کجا میرود و قرار است چه کاری انجام دهد. علی رغم عدم اطمینان و رفتار سرد زن، این دو هفت تیرکش برای این کار اعلام آمادگی میکنند، چون هر کدام انگیزه کافی خاص خودش را دارد. یکی مثل اکثر هفت تیرکشها عاشق پول است و دیگری فکر میکند که زن مرموز بسیار زیباست، بنابراین خیره شدن به او برای ساعتها سرگرم کننده خواهد بود.
تیراندازی به طور کلی با فراهم کردن سوالات بی جواب بسیار، مخاطب را روی صندلی اش نیم خیز نگه میدارد. به عنوان مثال، یک هفت تیرکش دیگر با بازی جک نیکلسون جوان ناگهان ظاهر شده و شروع به تعقیب آنها میکند. به نظر میرسد که زن او را میشناسد، اما باز هم هرگز به دو مرد دیگر نمیگوید که او کیست. جلوههای بصری فیلم نیز خیره کننده هستند، عمدتاً به این دلیل که فیلم با استفاده از تکنیک ایکس ال (نور موجود و طبیعی) فیلمبرداری شده است و کل اتفاقات در صحرای آفتاب زده رخ میدهد. علیرغم خشونت آزاردهنده برخی از صحنه ها، به بینندگان توصیه میشود که برای اوج داستان که در پایان آن رخ میدهد، به تماشای این فیلم نشسته و تا پایان صبر کنند.
۹- El Topo (۱۹۷۰)درست از همان لحظه اول، ال توپو (در زبان اسپانیایی به معنای موش کور) مخاطبان را غافلگیر و شاید وحشت زده میکند. قهرمان داستان به همراه پسر شش ساله برهنه اش سوار بر اسب در صحرا دیده میشود. او، خودش، به شیوه معمول شخصیتهای وسترن لباس پوشیده است، بنابراین مهارتهای فرزندپروری پدر در اینجا زیر سوال میرود. در ادامه، او شیفته زنی میشود که او را به چالش میکشد و میگوید که اگر به دنبال فرصتی برای بدست آوردن دل اوست، باید چهار راهزن بدنام منطقه را بکشد. او نیز به سرعت دست به کار میشود و پسرش را در صومعهای رها میکند.
ال توپو نیز یکی از آن فیلمهایی است که به شدت از ژانرهای دیگر وام گرفته است بنابراین چند عنصر سورئالیستی و فانتزی در آن گنجانده شده است. در یک صحنه نسبتاً مقدس، شخصیت اصلی داستان قبل از شلیک به یک سنگ، دعا میخواند و وقتی این کار را انجام میدهد، آب بیرون میآید. این لحظه عرفانی عجیبترین لحظه داستان نیست چرا که در صحنهای دیگر، زنبورها دور جسد مردی که توپو به تازگی کشته است، جمع میشوند. هیچ گاه به طور کامل توضیح داده نمیشود که آیا برخی از این اتفاقات نمادین هستند یا هر چیز دیگری، اما به دلیل روانی و پویایی داستان، این ابهامات هیچگاه به مشکل تبدیل نمیشوند.
۸- Walker (۱۹۸۷)قهرمان داستان فیلم واکر، ویلیام واکر، از «عقده روانی چه گوارا» رنج میبرد و، چون نمیتواند در سرزمین خودش به موفقیتهای زیادی دست پیدا کند، تصمیم میگیرد نیکاراگوئه را از استبداد آزاد کند. او با موفقیت شورش را تحریک میکند و در نهایت رئیس دولت میشود، اما به عنوان یک رهبر، بدتر از سلف خود ظاهر میشود. او حتی برده داری را به عنوان راهی برای جلب رضایت ایالات کنفدراسیون آمریکای جنوبی برقرار میکند. دوران وحشت حکومت او در نهایت به اعدام خودش ختم میشود.
فیلم با گنجاندن اشتباه تاریخی پست مدرن خود را به طور کامل در زیرژانر اسیدی غوطه ور میکند. برای مثال، در این داستان هلیکوپتر وجود دارد، با این حال روایت فیلم در سال ۱۸۵۳ است (برادران رایت اولین هواپیما را در سال ۱۹۰۳ به پرواز درآوردند، و ایگور سیکورسکی اولین هلیکوپتر کاربردی را در سال ۱۹۳۹ ساخت). این شخصیتها همچنین نوشابه رژیمی مینوشند که برای اولین بار در سال ۱۹۸۲ معرفی شد. با این حال، این انتخاب خاص نوشیدنی راهی ایده آل برای وارونه کردن کلیشههای بسیار قدیمی ژانر وسترن به نظر میرسد که در آن شخصیتهایی بر یک بطری آب کوچک برای سفرهای طولانی تکیه میکنند.
۷- Ride in the Whirlwind (۱۹۶۶)فیلم تاختن در گردباد فیلمی نیست که همه نامش را شنیده باشند، اما از نظر کیفیت، یکی از بهترین فیلمهای جک نیکلسون است. در اینجا، او یکی از سه گاوچرانی است که در زمان نامناسب در مکان مناسب ظاهر میشوند. آنها درست بعد از مورد سرقت قرار گرفتن یک دلیجان، از کنار آن عبور میکنند و وقتی کلانتر جدی شهر از راه میرسد، آنها را با خلافکاران اشتباه میگیرد. آنها که نمیتوانند او را متقاعد کنند، مجبور به فرار میشوند و با تمام وجود از خود دفاع میکنند.
فیلم نامه این فیلم نیز توسط جک نیکلسون نوشته شده است که مسلماً نیاز به انجام کارهای بیشتری را احساس میکرد، زیرا او در آن زمان هنوز ثروتمند و خیلی مشهور نبود. نتیجه این کار این است که دیالوگ چندانی در فیلم وحود ندارد، با این حال، این موضوع چیز بدی نیست، چون به تقویت حس ترس و ناامیدی بین شخصیتها کمک میکند. به همان سختی که گاوچرانها میجنگند، آنها اغلب به دام افتاده به نظر میرسند و آینده برای آنها تیره و تار به نظر میرسد. در نهایت تنها یکی از آنها زنده میماند.
۶- Dead Man (۱۹۹۵)فیلم مرد مرده شاید نادیده گرفته شدهترین فیلم ژانر وسترن باشد. در این فیلم، سرنوشت به پرتاب بی محابای بدشانسی به سمت حسابداری به نام ویلیام بلیک ادامه میدهد. او ابتدا به شهری کوچک در اوهایو میرود تا در شغل جدیدی که به او پیشنهاد شده بود مشغول به کار شود، اما در نهایت صاحب شرکت او را با اسلحه دنبال کرده و فراری میدهد. علاوه بر این، نشان داده میشود که مردم محلی به شدت با او خصمانه رفتار میکنند. سپس با یک روسپی سابق میخوابد، اما مدتی بعد دوست پسر سابق حسود این روسپی از راه رسیده و معشوقه سابقش را میکشد. همه بر این باورند که بلیک قاتل است و پس از فرار، متوجه میشود که توسط سه جایزه بگیر تعقیب میشود.
وقتی پای انتقال رازآلودگی شخصیتش در فیلم در میان باشد، جانی دپ فوق العاده عمل میکند. در بیشتر صحنه ها، به نظر میرسد که او در آستانه گریه کردن است. طرح تک رنگی فیلم نیز به برجسته کردن ماهیت تاریک اتفاقات داستان کمک میکند. علاوه بر این، پیچ و تابها و اتفاقات غیرمنتظره تمامی ندارند. در یک لحظه، بلیک با مرد مرموزی آشنا میشود که پیشنهاد میکند او را به دنیای معنوی ببرد. علاوه بر آن، این فیلم با ترکیب زبان انگلیسی با زبانهای بومی آمریکا مانند سیکسیکا و کری، مخاطب را تحت تاثیر قرار میگیرد.
۵- Blueberry (۲۰۰۴)بلوبری که برگرفته از یک کمیک فرانسوی – بلژیکی به همین نام است، داستان مایک داناوان را دنبال میکند که اکنون کلانتر شهرش است، سالها بعد از اینکه یک دشمن قدیمی او را از شهر بیرون راند، بعد از اینکه به خاطر عشق یک زن با هم درگیری پیدا کردند. وظیفه اصلی داناوان تلاش برای حفظ صلح بین بومیان و جمعیت سفید پوستان است، اما وقتی دشمن سابقش از راه میرسد، داناوان مجبور به اقدام میشود.
نقش شخصیت منفی داستان را مایکل مدسن بازی میکند، بازیگری که همیشه کار سادهای برای نشان دادن جنبههای شیطانی شخصیت هایش داشت هاست. اگر چه طرح داستان ساده است، اما فیلم با استفاده از عرفان سرخپوستی خود را غنیتر نشان میدهد. توهمات و نشانههای بدشگون نیز باعث میشوند که گهگاه فرصتی برای استراحت و دور شدن از سکانسهای واقع گرایانه فیلم پیدا شود. علاوه بر این، دیالوگ و نقطه نظر فیلم عموماً روانشناختی است که باعث میشود همه چیزی برای فکر کردن در مورد پیچیدگیها و مشکلات زندگی در اختیار داشته باشند.
۴- Django Kill… If You Live, Shoot! (۱۹۶۷)طلا و طمع منبع تمام خشونتها و ضرب و شتمها در فیلم Django Kill… If You Live, Shoot! هستند. این فیلم در واقع هیچ ارتباطی با مجموعه فیلمهای جانگو ندارد. این فیلم به وضوح استفاده از ژانر و نام جانگو است، اما به دلیل تکان دهنده بودنش، موفق میشود جایگاه خاص خود را داشته باشد. کشتار و خونریزی زمانی آغاز میشود که چندین راهزن به شهری میروند تا با استفاده از طلاهایی که سرقت کرده اند، غذا و اسب خریداری کنند. از بخت بد آن ها، مردم شهر اصلاً مهربان و مهمان نواز نیستند، بنابراین سعی میکنند آنها را بکشند و همه چیز را بگیرند.
از جمله صحنههایی که تماشاگران باید چشمان خود را ببندند، صحنهای است که در آن یک مرد پس از شکنجه با خفاشهای خون آشام، به صلیب کشیده میشود و صحنه دیگری که در آن پوست سر یک مرد کنده میشود. توجه چندانی هم به زندگی حیوانات نمیشود و در صحنهای دیگر، مقدار زیادی دینامیت به بدن یک اسب بسته شده و برای منفجر کردن دشمنان به کار گرفته میشود. درست زمانی که بینندگان باور میکنند دیگر همه چیز را دیده اند، پایان داستان حتی عجیبتر هم میشود.
۳- The Hired Hand (۱۹۷۱)پیتر فوندا هیچ گاه به اوج شهرت و اعتبار پدرش هنری فوندا نرسید، اما با چند اثر کلاسیک مانند Easy Rider و وسترن اسیدی کارگر مزدور چند فیلم خوب برای طرفدارانش باقی گذاشت. در اینجا او نقش مردی را بازی میکند که پس از هفت سال سرگردانی در جنوب غرب خسته میشود و تصمیم میگیرد نزد همسرش بازگردد. در کمال ناباوری برای او، همسرش به سردی از او استقابل کرده و تنها موافقت میکند که او را به جای شوهر، در مقام یک کارگر مزرعه بپذیرد.
بر خلاف دیگر آثار این ژانر، The Hidden Hand در حوزه اکشن چیز زیادی برای عرضه ندارد. جذابیت و بزرگی این فیلم عمدتاً از دیالوگهای آن ناشی میشود، به خصوص زمانی که همسر قهرمان داستان، او را به خاطر توهمات و خودخواهی اش مورد انتقاد قرار میدهد. او هم مثل همه کسانی که نظاره گر هستند، چارهای جز این ندارد که از خود بپرسد چه چیزی باعث شده این مرد بعد از سالها ترک کردن او، هنوز هم انتظار عشق و علاقه او را داشته باشد. این دو موفق میشوند اختلافات خود را حل و فصل کنند، اما درست زمانی که به دنبال شروع زندگی دوباره در کنار هم هستند، در سکانس اوج داستان، فاجعه در یک صحنه بسیار هولناک رخ میدهد.
۲- Bad Company (۱۹۷۲)گروه بد یا دوستان بد از آن دسته فیلمهای نادری است که هیچ قهرمان یا شروری ندارد. هر کسی که قرار است دوست داشتنی باشد کارهای بد زیادی انجام میدهد. به ویژه پسران جوانی که در مرکز داستان قرار دارند، انتخابهای سوال برانگیزی انجام میدهند. آنها هر کدام تمام تلاش خود را میکنند تا در طول جنگ داخلی آمریکا از فراخوانده شدن به خدمت اجتناب کنند، اما پس از رسیدن به هدف خود، راهزن میشوند. ظاهراً برای آن ها، به نوعی مشخص نیست که کدام یک شغل خطرناک تری است: سربازی یا راهزنی.
این فیلم با برجسته کردن مداوم عدم بلوغ پسران، جذابیت دو چندانی پیدا میکند. آنها در بیشتر کارهایی که انجام میدهند از چیزی که فکر میکردیم فراتر میروند، بنابراین اغلب اقدامات عجیب و غریب و پرتنشی انجام میدهند. در یک برهه از داستان، همه آنها توافق میکنند که با یک زن مسنتر رابطه جنسی داشته باشند. وقایع در نهایت به شکلی بی نتیجه و در عین حال رضایت بخش به پایان میرسند، در یک فریم فریز شده که خاطره فیلم مشهور بوچ کسیدی و ساندنس کید را زنده میکند.
۱- Captain Apache (۱۹۷۱)لی ون کلیف در وسترنهای خوب زیادی بازی کرده و کاپیتان آپاچی یکی از آنهایی است که تماشای آن ضروری به نظر میرسد، زیرا او برخلاف دیگر فیلمهای وسترنی که در آن بازی کرده، زمان حضور در داستان را با شخصیتهای دیگر تقسیم نمیکند و حضور عمدهای در داستان دارد. او در این فیلم نقش یک افسر سواره نظام بومی آمریکا را بازی میکند که تلاش میکند معنای «صبح آوریل» – آخرین کلماتی که یک کمیسر قبل از مرگ به زبان میآورد- را درک کند. او به زودی متوجه میشود که این نام یک واگن قطار است که رئیس جمهور گرانت را حمل خواهد کرد و توطئهای برای ترور او وجود دارد.
به طور کلی، کاپیتان آپاچی داستانی عمیق و پر پیچ و خم دارد و همه اینها به این دلیل است که از کتابی نوشته یکی از بزرگترین نویسندگان داستانهای وسترن، سیدنی ادگرتون وایتمن اقتباس شده است. برخی از داستانهای فرعی، نمادین هستند و به طور ضمنی گفته میشود که برخی از چیزهایی که کاپیتان پس از دریافت دارو از یک زن پزشک میبیند، توهم هستند، نه رویدادهای واقعی.
منبع:روزیاتو
منبع: فرارو
کلیدواژه: وسترن آمریکایی قیمت طلا و ارز قیمت موبایل نظر می رسد هفت تیرکش رخ می دهد شخصیت ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۰۷۷۷۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معلمان خاطرهانگیز در قاب تصویر
تلویزیون میتواند در قالب سریال، فیلم یا پویانمایی علاوه بر ارج نهادن به مقام معلم، زوایای شیرین و جذابی از روزهای دانشآموزی را برای مخاطب ترسیم کند. شاید به نظر بیاید که مدرسه و کلاس درس به دلیل فضای معناشدهشان، به تغییرات اساسی آرایه و زمینه نیاز چندانی نداشته باشند و بیننده با تماشای آن بلافاصله دریابد که قصه به شاگرد و معلم مربوط است، اما بیشک ساختار قصه، بازیگران و کارگردانی این آثار، نقش تعیینکنندهای در ماندگاری آن اثر خواهند داشت.
مروری بر این آثار میتواند ضمن یادآوری خاطرات ما از معلمانی که در تلویزیون دیدهایم، بار دیگر جای خالی چنین مجموعههایی را یادآوری کند.
صدای زنگدار ناصر غفرانی
مجموعه عروسکی «مدرسه موشها» به کارگردانی مرضیه برومند که ساختش به چهار دهه قبل برمیگردد جزو اولین کارهای نمایشی بعد از انقلاب با محوریت مدرسه است. شخصیتهایی مثل کپل، گوشدراز، عینکی، نارنجی و سرمایی هرکدام گوشههایی از دنیای لطیف کودکانه را نشان میدادند. استفاده از بازیگران خلاق و بااستعدادی همچون ایرج طهماسب، حمید جبلی، حسن پورشیرازی و... به عنوان صداپیشه از دیگر نقاط قوت «مدرسه موشها» بود که بدون شک نقش کلیدی در محبوبیت آن داشت. بیشک بخش مهمی از این توفیق به متنهای عالی زندهیاد احمد بهبهانی نیز مربوط بود که علاوه بر جنبه سرگرمی، با ارائه پندها و نکتههای اخلاقی به کودکان وجوه آموزشی این اثر را هم تقویت کرد. ضمن اینکه نویسنده این مجموعه کمتر از انتقال پیام به شکل مستقیم بهره برد و تلاش کرد بچهها را متوجه محیط کلاس درس کند، ولی شخصیت معلم، تنها آدم بزرگسال این جمع عروسکی که با صدای زنگدار ناصر غفرانی و دیالوگهایش با بچههای کلاس در ذهن مانده، الگوی معلمی صبور، خوشاخلاق و دوستداشتنی را در دهه ۶۰ برای بچهها ترسیم کرد.
مرشد عنایت شفیعی
مجموعه «بازم مدرسهام دیر شد» به کارگردانی داریوش مؤدبیان، موسیقی زیبای محمد شمس و بازیهای خوب زندهیادان اسماعیل داورفر و مهین شهابی در اواسط دهه ۶۰ از شبکه یک سیما زمانی که تنها دو شبکه تلویزیونی در ایران وجود داشت، پخش شد. اکبر عبدی ۲۳ ساله، نقش دانشآموزی به نام محسن را بازی میکرد که همیشه بر اثر اتفاقاتی که برایش رخ میداد و به دلیل تنبلیهایش دیر به مدرسه میرسید. با اینکه محسن تا پایان این مجموعه ۱۳ قسمتی هیچوقت به مدرسه نرسید، حضور شخصیتی به عنوان مرشد (به مثابه معلم) با بازی عنایت شفیعی که با معرکهگیریهایش به سبک قدیم سعی میکرد تا آموزشهای لازم را با گوشزد کردن به بچهمرشد، با نقشآفرینی مجید رزاز، به بینندگان منتقل کند، در دل خود نکات آموزشی فراوانی داشت.
پدیدهای در مدرسه شبانهروزی
مجموعه «بچههای مدرسه همت» به کارگردانی سیدرضا میرکریمیبه نوعی نسخه بومیشده پویانمایی «بچههای مدرسه والت» است که در سال ۱۳۷۵ در گروه کودک و نوجوان شبکه دو سیما تولید شد و قصه آن درباره پسربچههایی بود که در یک مدرسه شبانهروزی کنار یکدیگر زندگی میکردند و در هر قسمت برای یکی از آنها اتفاقاتی میافتاد که در داستانی مستقل مشکلاتشان آسیبشناسی و مطرح میشد. مهران رجبی در این مجموعه نقش ناظمی مهربان و دلسوز را داشت که سعی میکرد در کنار ایجاد نظم در مدرسه با دانشآموزان رفتار مناسبی داشته باشد و آنهایی را که به دور از خانواده در این مدرسه، هم درس میخوانند و هم زندگی میکنند بهخوبی درک کند. ضمن اینکه در این مجموعه میرکریمی خیلی عالی توانست آن صمیمیتی را که از رفتار معلمان انتظار داریم به تصویر بکشد.
الگویی برای معلمهای پرورشی
مجموعه تلویزیونی «دبیرستان خضرا» به کارگردانی اکبر خواجویی در سال ۱۳۷۵ در ۱۳ قسمت به دغدغه و مشکلات دانشآموزان دختر پرداخت. خواجویی سعی کرد با انتخاب بازیگران دختر، داستانهایی را در دبیرستان دخترانه بازگو کند که برگرفته از دغدغههای نوجوانان در این مقطع تحصیلی باشد. او سراغ مشکلاتی رفت که الزاماً شخصی نبودند و به خانواده و اجتماع نیز مربوط میشدند. برگ برنده این سریال، سپردن نقش خانم شکیبه، معلم پرورشی و امور تربیتی به آزیتا حاجیان بود. معلمیکه سعی میکرد با فعالیتهای مثبت و ثمربخش خود چهرهای مناسب از این طبقه آموزشی در مدارس به نمایش بگذارد. شکیبه با ارتباطی که با دختران نوجوان داشت، دغدغههای آنها را بررسی و به مشکلات دانشآموزان رسیدگی میکرد. حاجیان بهخوبی توانست در نقش یک معلم دلسوز ورود کند و نشان دهد چطور میتوان با دانشآموزانی در سن حساس بلوغ درست رفتار کرد و با آنها در میانه مشکلات خانوادگی و اجتماعیشان همراه بود.
مجید، یکی شبیه همه دانشآموزان
زندهیاد کیومرث پوراحمد با مجموعه ۹ قسمتی «قصههای مجید» به قلم هوشنگ مرادی کرمانی یکی از ماندگارترین مجموعههای مدرسه و معلممحور را در دهه ۷۰ در تلویزیون ثبت کرد و از معدود مجموعههایی بود که توجهی خاص به شخصیت معلم و رابطه معلم و شاگردی داشت. «قصههای مجید» قصه نوجوانی بامزه و شوخطبع با لهجه شیرین اصفهانی به نام مجید را با بازی مهدی باقربیگی نشان میداد که با بیبی زندگی میکند. او سعی میکند با جدیت به هدفهایی که میخواهد برسد، اما بیتجربگیها، شیطنتها، ندانمکاریهایش ماجراهای شیرین و تلخی را رقم میزد. ناظم سختگیر، با نظم و البته خشن مدرسه که نقشش را جهانبخش سلطانی بازی میکرد، برای بسیاری در واقعیت شخصیت آشنایی بود، اما در این میان آقای حیدری در نقش معلمی دلسوز سعی کرد با دانشآموزانش از جمله مجید راه بیاید. این معلم ورزش، نماد معلمهایی بود که بهخوبی دانشآموز خود را درک میکنند و میکوشند با بچهها با هر اخلاقی راه بیایند. در قصههای مجید، بچهها باید از معلم ریاضی حساب میبردند، چون وقتی جدول ضرب بلد نبودند، دانههای تسبیح معلم نشانه هشدار بود. البته معلم انشا هم چندان واقعبین نبود، چون وقتی مجید انشایش را با موضوع همسایهشان که مرده شور بود سر کلاس خواند از کلاس اخراجش کرد.
دردسرهای معلمیبرای مادربزرگهای بازیگوش
«مدرسه مادربزرگها» سال ۱۳۷۵ با طرحی از زندهیاد فرشته طائرپور و به کارگردانی غلامرضا رمضانی، داستان تعدادی خانم میانسال بود که خانم معلم جوانی داشتند و در هر قسمت ماجراهای جالبی را به وجود میآوردند که فضای شیرین و دلچسبی را ایجاد میکرد. این معلم جوان با بازی الهام پاوهنژاد تلاش میکند همه مادربزرگهای شاگردانش را باسواد کند. از این رو با کمک شاگردانش سراغ مادربزرگهایی میرود که سواد ندارند و بالاخره میتواند مادربزرگها را خارج از ساعت مدرسه دور هم جمع کند. تصویری که از معلم در این سریال نقش میبندد معلم جوان و با حوصلهای است که سعی میکند ضمن احترام به مادربزرگها آنها را مجاب به درس خواندن و ایجاد نظم کند که در این مسیر موفق میشود و کاری میکند تا مادربزرگها با نوههایشان درس بخوانند و تکالیفشان را انجام بدهند
معلم درس شیرین ریاضی
یکی از معلمهای دوستداشتنی دهه شصت آقا معلمی است که او را در کنار مبصر چهار ساله کلاس و شعر «آقا اجازه هولم نکن دست و پاهامو گمنکن» به یاد میآوریم. سریال «درس شیرین ریاضی» یا «ق مثل قلقلک» سال ۱۳۶۸ روی آنتن شبکه یک رفت. زندهیاد حسین محباهری با آن ریش و سبیل خاصی که داشت به عنوان معلمیبا حوصله و صبور از درس ریاضی به عنوان «درس شیرین ریاضی» یاد میکرد و محمد کدخدایی که در نقش مبصر چهارساله کلاس نقشآفرینی میکرد خاطرات به یادماندنی برای ما ثبت کرد. او که چهار سال در یک کلاس درجا زده بود از دیگر همکلاسیهایش بزرگتر به نظر میآمد و همین موضوع جذابیت نقش او را بیشتر کرده بود. نکته جالب این بود که سال بعد که این مجموعه بار دیگر ساخته شد او مبصر پنج ساله کلاس بود.
معلم زحمتکش کوبار
سریال «کوبار» به معنی باران کوهی، که فریدون حسنپور در سال۱۳۹۷ برای شبکه دو ساخت داستان معلمی جوان با بازی ارمیا قاسمی است که برای آموزش دادن به روستا میرود و در این روستا با عشق و علاقه فراوان به کودکان راه و رسم زندگی را آموزش میدهد که در این مسیر دشوار با اختلافات مختلفی روبهرو میشود. این معلم مجبور است که یک سال در یک دبیرستان دورافتاده در منطقهای کوهستانی در شمال کشور زندگی کند. کوبار تلاش میکند تصویری آرمانی از معلمان زحمتکش ارائه دهد و شخصیتهایی خلق کند که به آدمهای آرمانی نزدیک باشند از جمله معلمیکه در راه آموزش بچههای مردم، خود را فدا میکند.
باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری رادیو تلویزیون